شعر درباره کودکی
به گزارش وبلاگ آریابلاگ، شعر درباره کودکی بسته به دیدگاه شاعر انواع متمایز دارد. از نظری دورانی شیرین و سرشار از خاطره و از نظر دیگر دوران کوتاهی عقل و بی خبری است.
شعر درباره کودکی برخاسته از یاد دوران کودکی است. دورانیکه از طرفی شیریناست و خاطرات ماندگار و لذت بخش به همراه دارد و از سویدیگر نماد عقل نارس و بی خبری از احوال جهان نیز هست. اینکه شاعر چگونه به کودکینگاه کند، سایه روشن حضور مضمون کودکی در شعرش را ترسیم می نماید. گلچینی از اشعار برگزیدهدر مورد کودکی را در وبلاگ آریابلاگ بخوانید.
گلچین شعر معاصر درباره کودکی
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای، دور اجاقی ساده بود
شب که می شد نقش ها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه، خوابم می پرید
خواب هایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
قیصر امین پور
✦✦✦✦✦
کودکی در بر، قبائی سرخ داشت
روزگاری زان خوشی خوش می گذاشت
همچو جان نیکو نگه می داشتش
بهتر از لوزینه می پنداشتش
هم ضیاع و هم عقارش می شمرد
هر زمان گرد و غبارش می سترد
از نظر باز حسودش می نهفت
سرخی اش می دید و چون گل می شکفت
گر به دامانش سرشکی می چکید
طفل خرد، آن اشک روشن می مکید
گر نخی از آستینش می شکافت
بهر چاره سوی مادر می شتافت
نوبت بازی به صحرا و به دشت
سرگران از پیش طفلان می گذشت
فتنه افکند آن قبا اندر میان
عاریت می خواستندش بچه ها
جمله دل ها ماند پیش او گرو
دوست می دارند طفلان رخت نو
وقت رفتن، پیشوای راه بود
روز مهمانی و بازی، شاه بود
کودکی از باغ می آورد به
که بیا یک لحظه با من سوی ده
دیگری آهسته نزدش می نشست
تا زند بر آن قبای سرخ دست
روزی، آن رهپوی صافی اندرون
وقت بازی شد ز تلی واژگون
جامه اش از خار و سر از سنگ خست
این یکی یکسر درید، آن یک شکست
طفل مسکین، بی خبر از سر که چیست
پارگی های قبا دید و گریست
از سرش گر جه بسی خوناب ریخت
او برای جامه از چشم آب ریخت
گر به چشم دل ببینیم ای رفیق
همچو آن طفلیم ما در این طریق
جامه رنگین ما آز و هوی است
هر چه بر ما می رسد از آز ماست
در هوس افزون و در عقل اندکیم
سال ها داریم اما کودکیم
جان رها کردیم و در فکر تنیم
تن بمرد و در غم پیراهنیم
پروین اعتصامی
✦✦✦✦✦
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره جهانی ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادرعظیم
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی انتها نداشت
هرکسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر
همکلاسی! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست؟
حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این جهان نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست؟
رنگ جهانیت هنوزم آبی است؟
آسمان باورت مهتابی است؟
هرکجایی، شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه، گریه کن
کودکی تو، بچه هاه گریه کن
ای رفیق روز های گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد
نازنین مرادی
چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود
تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود
دفتر نقاشی آن روزها یادش بخیر
راستی! خورشید با آبی چه زیبا می شود
توی این صفحه بساط چایی مادرعظیم
عشق گاهی در دل یک استکان جا می شود
زندگی تکرار بازی های ما در کودکی ست
یک نفر مادر یکی هم باز بابا می شود
چشم می بندی که یعنی توی بازی شب شده
پلک برهم می زنی و زود فردا می شود
گاه خود را پشت نقشی تازه پیدا می کنی
گاه خود را پشت نقشی تازه پنهان می کنی
گاه شیرین است بازی گاه دعوا می شود
می شماری تا ده و دیگر کسی دور تو نیست
چشم را وا می کنی و گرگ پیدا می شود
این تویی طفلی که گم نموده ست راه خانه را
می گریزد، هی زمین می افتد و پا می شود
گاه باید چشم بست و مثل یک کودک گریست
چیست چاره؟ لااقل آدم دلش وا می شود
تو همان طفلی که نقاشی اش کفتر بود و صحن
و دلت این روزها تنگ است آیا می شود؟
حسن بیاتانی
✦✦✦✦✦
اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان بازگرد
بازگرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن ماناترند
درس های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و سارق چاپلوس
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
با وجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبرا می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهامان به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی بابا روی برگ
همکلاسی های من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید
همکلاسی های درس و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ ها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
باز گرد این مشق ها را خط بزن
محمدعلی حریری جهرمی
ابیات پراکنده و رباعی درباره کودکی از شاعران عظیم پارسی
کوچک بودن عظیم را کوچک نیست
هم کودکی از کمال خیزد شک نیست
گر زانکه پدر حدیث کودک گوید
عاقل داند که آن پدر کودک نیست
✦✦
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند بروی دوستان شاد شدیم
پایژان حدیث ما شنو که چه شد
چون ابر درآمدیم و بر باد شدیم
✦✦
گر نبیند کودکی احوال عقل
عاقلی هرگز کند از عقل نقل
✦✦
چو طفلی گم شدستم من میان کوی و بازاری
که این بازار و این کو را نمی دانم نمی دانم
✦✦
طفل را گر نان دهی بر جای شیر
طفل مسکین را از آن نان مرده گیر
✦✦
سو به سو گشتم که تا طفل دلم خامش شود
طفل خسپد چون بجنباند کسی گهواره را
طفل دل را شیر ده ما را ز گردش وارهان
ای تو چاره نموده هر دم صد چو من بیچاره را
مولانا
✦✦✦✦✦
مانم به کودکی که ز نارنج کفه ساخت
پنداشت کو ترازوی زر عیار کرد
✦✦
در دبیرستان خرسندی نوآموزی هنوز
کودکی کن دم مزن چون مهر داری بر زبان
خاقانی
✦✦✦✦✦
ز کودکی و ز پیری چه عار و فخر آید
چنین نگوید آن کس که عاقل و داناست
هزار پیر شناسم که منکر و گبر است
هزار کودک دانم که زاهد الزهداست
مسعود سعد سلمان
✦✦✦✦✦
خجلت و عیب تن خویش غم جهل کشد
کودکی کو نکشد مالش استاد و ادیب
✦✦
گر سرودی بر مراد خود بگوید کودکی
جز که خواری چیز ناید ز اوستاد و جز قفا
ناصر خسرو
✦✦✦✦✦
که اعتماد کند بر مواهب نعمت
که همچو طفل ببخشی و باز بربایی
سعدی
✦✦
سست گفتار بود درگه پیری در علم
هر که در کودکی از جهد سخندان نشود
✦✦
عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع
عالمی شود نکو یا شاعری شیرین سخن
سنایی
✦✦✦✦✦
طفل فقیر را، هوس و آرزو خطاست
شاخی که از تگرگ نگون گشت، بر نداشت
✦✦
بهره از کودکی آن طفل چه برد
که نه خندید و نه جست و نه دوید
پروین اعتصامی
✦✦✦✦✦
دلبسته به سکه های قلک بودیم
دنبال بهانه های کوچک بودیم
رؤیای عظیم تر شدن خوب نبود
ای کاش تمام عمر کودک بودیم
میلاد عرفان پور
گزیده شعر نو درباره کودکی
باد بازیگوش
بادبادک را
بادبادک
دست کودک را
هر طرف می بُرد
کودکی هایم
با نخی نازک به دست باد
آویزان
قیصر امین پور
✦✦✦✦✦
زمان هر دو را برد
هم بادبادکم را
هم
کودکی هایم را
و من
نخ خاطره ها
در دستم
گره خورده به جایی
در گذشته ها
حسن دیانی
✦✦✦✦✦
کودکی
چیزی مثل بادبادک رها شده از نخ بود،
آنقدر بالا رفت
تا گم شد
امیر آقایی
✦✦✦✦✦
روزی
زنی خواهم شد از جنس تو
با همان کفش های پاشنه بلند و
پیراهن سیاه چین چینت
نمی دانم روزهای من
مثل لبخند تو شیرین است
یا مثل دامان کودکی ام سیاه
راستی
عظیم که شدم
باز هم کسی
موهایم را شانه خواهد نمود؟
صبا میر اسماعیلی
✦✦✦✦✦
من: من می خوام برگردم به کودکی !
نازی: نمی شه! کفشِ برگشت برامون کوچیکه !
من: پابرهنه نمی شه برگردم؟
نازی: پل برگشت، توان وزن ما رو نداره، برگشتن ممکن نیست !
من: برای گذشتن از ناممکن کی رو باید ببینیم؟
نازی: رؤیا رو !
من: رؤیا رو کجا زیارت بکنم؟
نازی: در عالم خواب !
من: خواب به چشمام نمی آد !
نازی: بشمار، تا سی بشمار، یک و دو ...
کودکی هامان کجا جا ماند؟
حسین پناهی
✦✦✦✦✦
در کودکی
در مسجد و غروب
کنار چاه غریب صاحب می رفتم
می نشستم
تنها بودم
مثال آب در
چاه تنها بودم
طاهر صفارزاده
✦✦✦✦✦
هر شب
شاباش ماه
یک مشت پولک نقره ای است
برای بچه ها سر به هوایِ همین کوچه
محمدرضاعبدالملکیان
✦✦✦✦✦
در جهانی خالی از رؤیا
بچه ها
یادآورِ پروانه و رنگین کمان هستند
سیدعلی میرافضلی
✦✦✦✦✦
کاش مانند کودکی
از سقف اتاق مادرعظیم
دوچرخه ای چکه می کرد
تا
باقی عمر را
همچون کودکی
روی آن سپری کنم
کیکاووس یاکیده
ترانه کودکی
یادمه بادبادکامون یادمه
خنده عروسکامون یادمه
هنوزم یادم میاد تنگه غروب
قصه سوار زین نقره کوب
دستای حنایی مادرعظیم
قصه رستم و دیو، بره و گرگ
عصای پدرعظیم باصفا
چرخش زغال قلیون تو هوا
تکیه گاه بی گناه گریه ها
تو کجا رفتی؟ کجا رفتی کجا؟
بی تو همسایه سایه ها شدم
تن سپردم به شکست بی صدا
بیا همبازی خوب کودکی
دوباره بچه بشیم یواشکی
اگه حرفی واسه خندیدن نبود
تا ته جهان بخندیم الکی
یادمه وسعت پاک کوچه ها
دل دل شنیدن صدای پا
گل سرخ پرپر لای کتاب
قد کشیدن تو ترانه های ناب
فصل آسمونی یکی شدن
فصل بی دوومِ خوشبختی من
بهترین جایزه یک کلوچه بود
همه جهانی ما یه کوچه بود
تکیه گاه بی گناه گریه ها
تو کجا رفتی؟ کجا رفتی کجا؟
بی همسایه سایه ها شدم
تن سپردم به شکست بی صدا
بیا همبازی خوب کودکی
دوباره بچه بشیم یواشکی
اگه حرفی واسه خندیدن نبود
تا ته جهان بخندیم الکی
یغما گلرویی
متن آهنگ یادگار کودکی علیرضا افتخاری
یادم آمد
شوق روزگار کودکی
مستی بهار کودکی
یادم آمد
آن همه صفای دل که بود
خفته در کنار کودکی
رنگ گل جمال دیگر در چمن داشت
آسمان جلال دیگر پیش من داشت
شور و حال کودکی برنشود دریغا
قیل و قال کودکی بر نشود دریغا
به چشم من همه رنگی فریبا بود
دل دور از حسد من صبور بود
نه مرا سوز سینه بود
به دلم جای کینه بود
شور و حال کودکی برنشود دریغا
قیل و قال کودکی برنشود دریغا
روز و شب دعای من
بوده با خدای من
کز کرم کند حاجتم روا
آنچه مانده از عمر من به جا
گیرد و پس دهد به من دمی
مستی بچه هاه مرا
شور و حال کودکی برنشود دریغا
قیل و قال کودکی برنشود دریغا
شاعر: رحیم معینی کرمانشاهی
گروه فرهنگ و هنر وبلاگ آریابلاگ
منبع: setare.com